نظر مقام معظم رهبری درباره مرحوم حمید سبزواری:
در مورد آقای حمید، دو بخش در مورد شخصیت ایشان هست که هر کدام باید جداگانه مورد توجه قرار بگیرد، یکی رتبه شعری ایشان است. ایشان شاعر بسیار خوبی هستند، یعنی هم قریحه شعری خوبی دارند و هم مضمون ساز هستند.هم تسلط بر لفظ و گستره میدان واژگانی دارد و هم از واژگان فراوانی استفاده میکند.
ایشان در شعر هم متنوع هستند. غزل، قصیده، تصنیف و ترانههای گوناگون میگوید. این تنوع در باب شعر و شاعری خصوصیتی است که در همه شاعران یافت نمیشود. این که یک شاعر بتواند در انواع شعر طبعآزمایی کند یک امتیاز است و آقای حمید سبزواری از این امتیازات برخوردار هستند و همین مطلب ایشان را در رتبه بالای شعر معاصر ما قرار میدهد.
نکته دوم که اهمیتش از نکته اول کمتر نیست این است که ایشان این هنر را در خدمت مردم و انقلاب و در خدمت بصیرت افزایی قرار داده است و این خیلی مهم است.
آقای حمید سبزواری در آن دورانی که یک جریانی به عنوان روشنفکری هنر در مقابل انقلاب قرار گرفت و از معارضین و مزاحمین انقلاب حمایت کرد و عدهای در کوچه و بازار با ادعای روشن بینی و روشن فکری مردم را کشتند، کاسب را کشتند، روحانی را کشتند، دانشجو و رهگذر را کشتند و آن جریان مدعی روشنفکری نه تنها حرفی نزد بلکه حمایت هم کرد. در یک چنین شرایطی آقای حمید سبزواری در میدان بود و با همه وجود ایشان هر کار در حوزه گفتن و سرودن توانست انجام داد و این مهم است.
به نظر من، این بعد دوم شخصیت آقای حمید نباید نادیده گرفته شود و در بزرگداشتی که از ایشان میشود این بعد مورد توجه قرار بگیرد.
کیستم؟رانده از هر داری
رهرو خسته ی بی امیدی
سر به هر آستانی نهاده
بسته دل بر فریبی نویدی
کیستم؟غافلی تیره فرجام
تن رها کرده در کوری مستی
زندگی را بازی گرفته
گشته بازیچه ی دست هستی
کیستم؟مرغ آزاد کهسار
غافل از دام صیاد ایام
بال بشکسته نا چیده دانه
بی خبر،پای بنهاده در دام
کیستم؟کودکی زود پیوند
باخته دل به رنگ و فسانه
گشته سرگرم بازیچه ای چند
وز حقیقت نجسته نشان
کیستم؟موج در هم شکسته
مست و شوریده و ناشکیبا
کوفته،سر به دیوار ساحل
خورده ،سیلی فراوان ز خارا
کیستم؟ مهره ی نرد ایام
در کف نردبازی اسیرم
اندرین عرصه افتان و خیزان
تا چه نقش آورد تاس گیرم
کیستم؟تکدرختی خمیده
در کویری بلاخیز و خاموش
تکدرختی که گویی خداوند
کرده از خلقت آن فراموش
کیستم؟شاخه ای خشک و لرزان
سیلی از باد پاییز خورده
در بهاران ز بی برگ و باری
چون زمستان به حسرت فسرده
کیستم؟صید دام فسونم
دیده بر دست تقدیر دارم
نعره ام ناله ای در سکوت است
پای عصیان به زنجیر دارم
کیستم؟بنده ی خواجه ی چرخ
خواجگی را فراموش کرده
زندگی گر شرنگ بلا را
کرده در جام،من،نوش کرده
کیستم؟در جهان فسانه
شهریارم بلی شهریارم
گفته بدرود با زندگانی
شاعرم،عاشقم ،بی قرارم
در سراب فریبنده ی عمر
در پی چشمه ی آب بودم
این منم رهرو و خسته گامی
کاروان رفت و من خواب بودم